منور کرده امشب اختری تابنده دنیا را
معطر از شمیم جانفزایش کرده جانها را
سپهر و مهر و مه از وجد در رقص و سماع آمد
بشارت میدهند افلاکیان میلاد زهرا را
چو نام حضرتش دیباچه دیوان هستی شد
زنام نامی اش شان و شرف بخشیده اسما را
قدم آن رحمت حق تا به امر ایزد مطلق
نهاد آموخت رمز “لا” و راز حرف “الا” را
زعلم و حلم و تقوا ، قرة العین رسول الله
کمینه پایگاه رفعتش بین عرش اعلا را
مپرور عشق کس در سر، که مهردخت پیغمبر
مسخر کرده یکسر از ثری تا به ثریا را
زهی فرخ گل یادش ، فری فرخنده میلادش
که از دل میبرد یادش، غم دنیا و عقبا را
دمت گرم ای که در عالم از او دم میزنی هر دم
که جانی تازه می بخشد دم گرمش مسیحا را
جهان مست شعف یکسر از این فخر و شرف چون بر :
حریم قدسیان بانوی قدیسین نهد پا را
بدین شایستگی شاید، خروش اینسان بوجد آید
که سربر آستان ساید به منت آل طاها را
خروش
مسعود امینی